زخمی بر پهلویم است
روزگار نمک می پاشد
و
من پیچ و تاب می خورم
همه گمان می کنند که
می رقصم و شادم...
قطره های اشک ابر
ناگهان بر گونه های سرد من چکه کرد
آرام آرام نسیم از داغ مرگ لاله ناله کرد
آسمان لباس دیشبش را پوشیده
زمین بی درنگ نفسش را دوباره تازه کرد
گلدان بی رمق هم جان دادنش را نظاره کرد
از عشق او
پروانه هم زیر باران گریه کرد.
وقتی از غربت ایام دلـــــم میگیرد
مرغ امید من از شدت غم میمیرد
دل به رویای خوش خاطره ها میبندم
بازهم خاطر تو دســت مرا میگیرد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هر که خوبی کرد زجرش میدهند
هر که زشتی کرد اجرش میدهند
باستان کاران تبانی کرده اند
عشق را هم باستانی کرده اند
هرچه انسانها طلایی تر شدند
عشق ها هم مومیایی تر شدند
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تو را طلب نمیکنم...نه اینکه بی نیازم...
صبورم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
حکایت من و تو حکایت آسمان و زمین است
فقط چیزی شبیه رعدوبرق مارا به هم می رساند
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
صدایت درگوشم زمزمه می شود ونگاهت درذهن مجسم...
ولی من تو را
می خواهم نه خیالت را.
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
هرگز فراموش نخواهم کرد که برای داشتن تو، دلی را به دریا زدم که از
آب، واهمه داشت
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
یک قطره ی آبم که در اندیشه ی دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
سالهاست که معنای این را نفهمیده ام “رفت و آمد” یا “آمد و رفت” ؟
آدمها میروند که برگردند ، یا میآیند که بروند
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
به هیچ روزی پس ات نمیدهم!
به هیچ ساعتی
به هیچ دقیقهای
به هیچ، هیچی!
سخت چسبیدهام
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
رُخ به رُخ که شدیم
من مات شدم...
!
و تو چون پادشاهی که
از اینگونه فتح ها را زیاد دیده است
بی اهمیت ، رد شدی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
ای معنی انتظار یک لحظه بایست
دیوانه شدن به خاطرت کافی نیست؟
برگرد نگاهم کن و یک جمله بگو
تکلیف دلی که عاشقش کردی چیست؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
زندگی یعنی بخند هرچند که غمگینی
ببخش هرچند که مسکینی
فراموش کن هرچند که دلگیری...
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تو را با دیگری دیدم که بی من شادمان بودی
گمانم بود بی احساسی و تو بیش از آن بودی
رها کردی مرا رفتی شکستن بود تقدیرم
تمام فکر من هستی به فکر دیگران بودی
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
چقــدر باید بگذرد؟؟
تا مـن
در مـرور خـاطراتم
وقتی از کنار تــو رد می شم.
تنـــم نلــرزد.....
بغضــم نگیــرد.....
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
تا دست به قلم میبرم
تو تمام واژه ها میشوی
.
.
.
با یک واژه
من چگونه خط خطی کنم تو را؟؟؟
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
چه می شد اولین روز جـدایی ، برایم تا قیامت شب
نمی شد
وجود پاک و سرشار از امیدت ، گرفتار سکوت و شب نمی شد
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
با تو بودن همیشه پر معناست
بی تو روحم گرفته و تنهاست
با تو یک کاسه آب یک دریاست
بی تو دردم به وسعت صحراست
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
آهای همیشگی ترینم
تمام فعلهای ماضیم را ببر
چه در گذر باشی چه نباشی
برای من
استمراری خواهی بود
....من هر لحظه تو را صرف میکنم.
دوستت دارم؛
این تعارف نیست
زندگی ِ من است!
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود ....
* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
بگذار بگریزند
لحظه ها را می گویم
پروانه ها را
مخواه که آنان را بگیری
مخواه که آنان را نگه داری
که هر چه که هست جاودانه نیست
اگر نمی رفتی
نمی دانستم که دوستت دارم
خورشید مردّد است، کمرنگ شده.
کاشکی بیاد فرشته ای که مرده هارو جون بده
به جای اسمون خراش به مردم اسمون بده
کجایی مرد بارونی لبا ترک ترک شدن
هیشکی به فکر هیشکی نیست آدما آدمک شدن!
چته آسمون دوباره
کم آوردی بازستاره؟
اشک نریز اخماتو واکن
به خدا فایده نداره
میگن اشک اگه بریزی
سبکت می کنه اما
اونی که گذاشته رفته
کی ما رو به یاد میاره
انقدر بارون میریزی
به تو شک می کنه مهتاب
که دیشب بوده تابستون
ولیکن امشب بهاره
دلتو بزن به دریا
تا بشی تنهای تنها
یا شاید خدا بخواد و
بکنه بهت اشاره
اگه اون یه کم دوست داشت
بی خدافظی نمی رفت
دعا کن خدا تلافی
سرقلبش در نیاره
اگه بی وفا نبود که
واسه تو عزیز نمی شد
اونی که بشکنه اما
بمونه اون موقع یاره
آسمون دیگه تموم کن
گریه رو فقط دعا کن
که خدای آسمونا
هیچ روزی تنهاش نزاره
کمکم کن
من این لذتهارا به بهای دوری از تو نمی خواهم
من تو را می خواهم تنها تو را
ای مهربانترین مهربانان
می دانم که تا تو راهی نیست
می دانم که آسمان فیض و رحمتت همه جا بر سرم سایه دارد
می دانم که دستهای سبزت همیشه پشت و پناهم است
می دانم که تو تنها نگران لغزشهای ناتمام من هستی
امّا
نمی دانم
چرا هر روز که می گذرد از تو دورتر می شوم
دلم را به دست آب می سپارم و سبزی روحم را به شیرینی ناپایدار و فریبنده ی گناهان
یک کمی معجزه کن
چند تا دوست برایم بفرست
پاکتی از کلمه
جعبه ای از لبخند
نامه ای هم بفرست
کوچه های دل من
بازخلوت شده است
قبل از اینکه برسم
دوستی را بردند
یک نفر گفت به من
باز دیر آمده ای
دوست قسمت شده است
با توام با تو خدا
یک دل قلابی
یک دل خیلی بد
چقدر می ارزد؟
من که هرجا رفتم
جار زدم:
شده این قلب حراج
بدوید
یک دل مجانی
قیمتش یک لبخند
به همین ارزانی
هیچ وقت اما
هیچ کس قلب مرا قرض نکرد
هیچ کس دل نخرید
با توام با تو خدا
بیا این دل من مال خودت
خواهش می کنم ای خدا
ببر این دل را نزد خودت
وقتی در آخرین دادگاه زندگی
دادگاهی که شاکیانش اشک هایم
وقاضی آن سرنوشت بود
به جرم تنهایی محکوم شدم
نه از وکیلم که آوای حزین قلبم بود کاری بر آمد
و نه از شاهدانم که در ودیوارهای غم گرفته اتاقم بودند
و قلب سپید دفتری که هر روز به خاطر خود خواهی من
سرش را صفحه به صفحه از دست می داد
پس جزایم را حبس ابد در زندان هانوشتند وبر پیشانیم مهر کردند که
((این اسیر سرنوشت است و هیچ بخششی شامل حالش نمی شود
به غم ها بگویید هر روز به مهمانی لحظاتش بروند و
رد پای تلخ ستم شان را بر سر و رویش بنشانند))
و من از همان روز در تنگ ترین سلول انفرادی نامرئی دهم نفس می کشم
گل من خبر نداری دل گلدونت میگیره
اگه تو پزمرده باشی گلدونت برات میمیره
گل من نگو که اونجا دل تو برام میگیره
گل من نگو شکستی گلدونت برات میمیره
نکنه لگد شه ساقت زیر پای هر غریبه
ساده دل نباش گل من که دنیا پر از فریبه
نکنه یه وقت شکستی...
آخ داره اشکام میریزه...
نمیدونی خاطر تو واسه من چقدر عزیزه
پدر...
روزی آرزویم پرواز در افق لاجوردین و رسیدن تا آخرین طلیعه ی خورشید بود
حالا پس از گذشت این همه سال هنوز آرزویم پرواز است
اما نه تا آخرین طلیعه ی خورشید بلکه تا بلندای قلب رئوفت ای پدر
امروز آرزویم پرواز است پرواز تا بلندای تار موهای سپیدت و
فردا و فرداهای دیگر باز آرزویم پرواز است
پرواز...پرواز...پرواز بر فراز قد وقامت خمیده و مهربانت
دوستت دارم ای جاوید در وجودم.
شقایق گفت با خنده نه بیمارم نه تب دارم
اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم
گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی
نبودم آن زمان هرگز نشان عشق وشیدایی
یکی از روزهایی که زمین تب دار وسوزان بود و صحرا درعطش می سوخت
تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب وخشکیده تنم در آتشی می سوخت
ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته و
عشق از چهره اش پیدای پیدا بود ز آنچه زیر لب می گفت
شنیدم سخت شیدا بود نمی دانم چه بیماری به جان دلبرش افتاده بود
اما طبیبان گفته بودنش اگر یک شاخه گل از آن نوعی که من بودم
بگیرند ریشه اش را و بسوزانند شود مرهم برای دلبرش
آندم شفا یابد چنانچه با خودش می گفت
بسی کوه وبیابان را بسی صحرای سوزان را به دنبال گلش بوده و
یک دم هم نیاسوده که افتاد چشم او ناگه به روی من
بدون لحظه ای تردید شتابان شد به سوی من
به آسانی مرا با ریشه ام از خاکم جدا کرد به ره افتاد
او می رفت و من در دست او بودم و
او هر لحظه سر را رو به بالاها تشکر از خدا می کرد
پس از چندی هوا چون کوره ی آتش زمین می سوخت و
دیگر داشت ریشه ام می سوخت به لبهایی که تاول داشت گفت
اما چه باید کرد؟در این صحرا که آبی نیست به جانم هیچ تابی نیست
اگر گل ریشه اش سوزد که وای بر من
برای دلبرم هرگز دوایی نیست و از این گل هم که جایی نیست
خودش هم تشنه بود اما نمی فهمید حالش را
چنان می رفت و من در دست او بودم و حالا من تمام هست او بودم
دلم می سوخت اما راه پایان کو؟نه حتی آب نسیمی در بیابان کو؟
و دیگر داشت در دستش تمام جان من می سوخت
که ناگه روی زانوی خود خم شد دگر از صبر او کم شد
دلش لبریز ماتم شد کمی اندیشه کرد
آنگاه مرا در گوشه ای از بیابان کاشت
نشست وسینه را با سنگ خارایی زهم بشکافت اما
آه صدای قلب او گویی جهان را زیر و رو می کرد
زمین و آسمان را پشت و رو می کردو
هر چیزی که سر جا بود با غم رو به رو می کرد
نمی دانم چه می گویم؟
به جای آب خونش را به من می داد و
بر لبهای او فریاد بمان ای گل که تو تاج سرم هستی
دوای دلبرم هستی بمان ای گل...بمان ای گل...
و ماندم من نشان عشق و شیدایی و
با این رنگ و زیبایی نام من شقایق شد گل همیشه عاشق شد.
خدا آن حس زیبا است که در تاریکی شبها
زمانی که هجوم درد تنهایی میدزدد سکوتت را
کسی آهسته میگوید.
کنارت هستم ای تنها... و
قلبت میشود آرام.
اشکهایم دریایی میشود
بین ما
وما از هم جدا میشویم
قایقی خواهم ساخت
به تو خواهم رسید
ای کاش
طوفان نگاهت
قایقم را در هم نکوبد.
یه شب خوب تو آسمون یه ستاره چشمک زنون خندید و گفت :
کنارتم تا آخرش تا پای جون.
ستاره شد عشق منو منم شدم عاشق اون
اما زیاد طول نکشید عشق منو ستاره جون
ماه امد ستاره را دزدید وبرد نامهربون
ستاره رفت با رفتنش منم شدم بی همزبون
حالا شبها به یاد اون چشم میدوزم به آسمون
دلم میخواد دادبزنم بگم این بود قول و قرارمون
تورفتی و با رفتنت نذاشتی حتی یک نشون
دوست دارم ستاره جون تا آخرش تا پای جون.
تو را گم کرده ام امروز و......
حالالحظه های من گرفتار سکوتی سرد و سنگینند و......
چشمانم که تا دیروز به عشقت میدرخشیدندنمیدانم چه غمگینند
چراغ روشن شب بود برایم چشمهای تو
نمیدانم چه خواهد شد؟؟؟؟؟ پراز دلشوره ام .....بی تاب و دلگیرم کجا ماندی؟؟؟؟؟
آنگاه که دوست داری همواره کسی به یادت باشد
به یاد من باش که من همیشه به یاد توام
از طرف بهترین دوست تو خدا...........