با تو بودن...

 

 

از همه دست کشیدم تا تو باشی همه ام 

 

با  تو  بودن  ز همه   دست  کشیدن  دارد 

 

 

 

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 26 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 03:03

من از اندیشه لیلی، تمام عمر،‌مجنونم
تماشا کن که می‌جوشد، شرابت از دل خونم
ببین از شهر چشمانم، قطار ژاله می‌آید
و با هر قطره اشکم، سفیر ناله می آید
بر این صحرای خشکیده، ببار ای ابر باران‌زا
که آتش حلقه پیچیده، ببار ای ابر باران زا
ز هریک جرعه از جامت،هزاران رود می‌جوشد
که خضر زندگانی هم، پی این آب می‌کوشد
بده جامی که می‌ریزد، عطش از ساغر جانم
طبیبا جان به لب آمد، نمی آیی به درمانم
بیا کز چشم بیمارم، سرشک ندبه می‌بارد
و این دوری برای خود، مفصل روضه‌ای دارد
پی دیدارت آقاجان، نگاهم پشت در مانده
نباید با خبر باشی، از این حیران درمانده!
شب تاریک هجران را، به نور وصل روشن کن
هزاران سال شد رفتی، لباس آمدن تن کن
نسیم صبحگاهی را، معطر از عبورت کن
تمام قاصدک ها را، خبردار از ظهورت کن
بکش دست نوازش بر سر چشم انتظارانت
شکوفا کن زمین را از صدای پای بارانت
شکوه جلوه خلقت، به عالم خودنمایی کن
و از خورشید تابان جمالت، رونمایی کن
بیا تا چشم‌های ما، از این ظلمت رها باشد
و روشنگر ز نور تو تمام جاده‌ها باشد
گل نرگس اگر بلبل، حدیث وصل می‌خواند
تمام عمر را شاعر، به امید تو می‌ماند
تو آن شورآفرین هستی، که با عشقت به شوق آیم
خدا را با تو می‌بینم، که دائم در تمنایم
مرا ای مهربان آقا، غلام آستانت کن
شبیه ضامن آهو! شدم آهو، ضمانت کن...
بیا امید عالم از ازل تا حال و فرداها
به حق ساقی کوثر، به حق مادرت زهرا...
یامهدی تولدت مبارک
برام از خدا عشق بخواه یه عشق که بوی یاس بده

سلام مرسی عالی بود،حتمأ واست دعا میکنم.مرسی که بهم سر زدی

بارون سه‌شنبه 22 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:45 http://sedayekhasteyebaron.blogsky.com

راستی چرا چیزی اینجا نداری
یه عکسی..
ده متنی...

نمیدونم شاید قاط زده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد